بیوگرافی ماهسون کیرمیزیگول
سه نصیحت ارزنده از مادر ماهسون که او هرگز فراموششان نمی کند:
1 ـ هرگز سیگار نکش. 2 ـ هرگز مشروبات الکلی مصرف نکن. 3 ـ به دختری که دوستش نداری هرگز نگو دوستش داری.
زندگینامه ماهسون با قلم یاشار سیمان
صدایی که در دجله صاف شده است
او (ماهسون) در سفر هنر، با خواننده، مفسر، آهنگساز، سراینده اشعار و بازیگر بودن راهش را ادامه می دهد.
شهری
که او در آن به دنیا آمده است به وطن متفکران و هنرمندان تحویل می دهد. هر
کدام مثل چنار بلندی است. این خط از ضیا گؤکالپ تا جاهد سیتکی تارانجی، از
علی امیری تا سلیمان نظیف، از جلال گؤزل سس تا احمد عارف، از اسما اوجاک
تا گؤرر آیکال امتداد دارد.... در پشت میزهای چنین اساتیدی اگرچه وجودشان
احساس نمی شود اما در مدارسی که به اسم آنهاست محصلان پرورش می یابند و
اسمشان در اشعار شاعران بزرگ عاشقانه نگاشته می شود.
دیاربکیر
دیاربکیر
شهری است مرموز که در نوشته هر شاعر و نویسنده ای جای می گیرد. در بین
سفره های پهن دوستی در آنکارا، شاعر بزرگ احمد عارف است که با اشعاری که از
صدای خودش آنها را شنیده ام عشق دیاربکیر را در دلم شعله ور ساخته است. او
می گوید: "به تو مثل بهاری بودنت می اندیشم / به تو مثل دیاربکیر / به چه
چیزی هجوم نمی برد؟ / لذت اندیشیدن به تو". دیاربکیر در قلم یک نویسنده
"شهری که اسرارش را به حصارش نجوا می کند" و در قلم نویسنده ای دیگر "شهری
ابدی که خرجش با تلخی و رنجش مانوس شده اما امید را در هر زمانی زنده نگه
داشته است.... آن دارای قلبی پر از فضیلت است" توصیف شده است.
او از طرف مادر اهل دیاربکیر است
در
برنامه ای تلویزیونی داستانی درباره زندگی شنیدم که قلبم را به لرزه
درآورد. مادری در حالی که بچه ای چهارماهه در شکم دارد، از شهر پدر، بینگول
کوچ کرده ، رویاها و سختی هایش را به دیاربکیر خود می برد... پدر با وجود
سه برادر بزرگترش نگرانی را از بین می برد. بچه ای که تا پنج سالگی عبدالله
نام دارد، با ارسال شناسنامه از طرف پدر، ماهسون نامیده می شود. این تغییر
غیرمنتظرانه اولین شکاف زندگی اوست.
ماهسون در لغت نامه
«عثمانلیجا» به معنی: مستحکم و محافظ، می باشد. چه کسی می داند، شاید پدری
که در دور دستها بوده با دادن این اسم به پسرش خواسته که او را تشویق به
زندگی مستحکم کرده باشد. مثل اینکه سرنوشتش ماهسون این بوده است که با
مادری فداکار در بینگول زندگی کرده و پدر را از دور مشاهده کند. نگاههای
دور که تلخی می آوردند قلب را می شکافتند و می گذشتند. معلوم نیست، اما
زندگی، گاها با دور ماندن از خواسته ها راهش را ادامه می دهد.
کودکی
این چنین هنرمندی، که تقدیر دیارش را با خود حمل می کند، با تغییر نام مثل
برگی پهن رشد نمی یابد. او در حالی که هنوز مفهوم "خیلی متمدن بودن" بین
مردمانش یافت نمی شود ، در خاکهای بین النهرین در بین ادیان و زبانهای
مختلف بزرگ می شود. امروزه شهرت این تراکم فرهنگی، با صدایی که در آبهای
دجله نظیف شده است از مرز وطن فراتر می رود.
او از نهاد خانواده خیلی بیشتر تاثیر می گیرد تا نهاد زندگی
تشویق
استاد باغلاما (نوعی ساز محلی) آیهان باران باعث برداشت اولین قدم به سوی
کیلومترها راه دور می شود. دوره ای طولانی و سخت سپری می شود. در سالهای
1983 و 1984 در مسابقات آواز در دیاربکیر و مرسین مقامات اولی که کسب می
کند باعث افزوده شدن اعتماد به نفس او می گردد.
در سال 1984
در دیاربکیر راننده اتوبوس مهمت طاهر دوغموش که کاست تولید شده او را گوش
می کند، قدم دوم را برداشته و در اونکاپان کاست آماتورش را به تولید کننده
موسیقی مصطفی گونش می رساند تا گوش کند. گونش که صدای صاف و دلنواز او را
می شنود او را به استانبول فرا می خواند. او به همین خاطر دیار مادری را
رها کرده و به سوی دیار غربت راهی می شود....
رویای زندگی در
استانبول، با نقشه های راه که به تازگی ترسیم شده اند، پیش می رود. او در
زندگی در اتاقهای هتل چنان با اعتماد، چنان مصمم، چنان مهیج و چنان سرشار
از عشق است که این مجادله سرانجام به ورود او به اولین دسته هنرمندان فارغ
التحصیل در کنسرواتوری موسیقی ترک در کشور می انجامد. او دیگر مورد تمسخر
قرار نمی گیرد او تحصیل کرده است...
شهر دنیا استانبول، برای
هنرمندان مادر شهرهاست. او از بزرگی استانبول نمی هراسد، نمی لرزد، شناختن،
خو گرفتن و دوست داشتن را آغاز می کند. هنرمندی که با عشق دیاربکیر در دل،
به استانبول آمده است، سالها بعد از حصارهای آواز فراتر می رود. او دیگر
هم از آن ترکیه و هم متعلق به دنیاست...
او که بزرگ می شود، بنیاد زندگی مستحکم می شود
در
سال 1992، او با تولید کننده موسیقی، هیلمی توپال اوغلو، آشنا می شود. یک
سال بعد با آلبوم "عالم بویسا" به دنیای موسیقی قدم گذاشته، خود را در
انبوهی از قدمهای برنداشته پیدا می کند. در سال 1994، سریال "عالم بویسا"
را برای کانال استار بازی می کند. اولین سریالش در راس اخبار سریالها قرار
گرفته و در داستان زندگی ، عرصه اولین هنرمندان نوشته می شود....
زندگی
هنری هنرمند، همیشه مثل یک آب جاری نیست. او روی خارهای سر راه هنر پا
نهاده، مصمم به راه خود ادامه می دهد. او به مسائل دیاری که در آن زندگی می
کند بی تفاوت نمی ماند، آنچه را که درک می کند با ترانه هایش سر زبان می
آورد. او با نمونه هایی مثل "انسان حاکلاری"، "همشهریم"، "تاشرالی"،
"کاردشلیک تورکوسو"، "ییکیلمادیم"، "اؤلکم آغلار" و "بیزدن دییلدیر" به
مسائل اجتماعی آهنگ می سازد. زیرا او گواه انسانهایی است که با دردهایشان
بی صدا زندگی می کنند. او به همین دلیل صدای بی صدایان است...
او
دیدگاهش به دوستی را این چنین بیان می کند: من الکی بزرگ دارم، با این الک
که مادرم به من هدیه کرده است کسانی بودند که رفع شدند. اما زندگی ام با
بقیه دوستان سرشار از عشق و محبت سپری می شود.
این هنرمند، در زندگی در استانبول برای مادرش پسر و برای پسرش پدر است
فرزند
دیاربکیر، فراست و زیرکی، و دارای قلبی باز بودن را توانگری می داند. او
با گسترش دادن موفقیتهایش در عرصه موسیقی به تمام دنیا، با مجادله قرار
گرفتن در دلها با صدایش، مثل آرامش دجله، راهش را ادامه می دهد.
به قلم: یاشار سلیمان

زندگینامه ماهسون از زبان خودش
تولد
هر
آدمی که زندگی می کند دارای یک رویا یک زندگینامه و یا یک رمانی است. یکی
زندگی محزون ، یکی زندگی پرنشاط و یکی زندگی تاریکی دارد. هر انسانی از
تاریکی می آید و به تاریکی می رود. شما توان تعقیب سالهای مه آلود گذشته رو
ندارید. در این نوشته تنها بخش کوچکی از زندگی مرا می توانید پیدا کنید.
مادرم "فائقه آریک" و پدرم "چرکز بازنجیر" در یک بیمارستان دولتی در
"بینگول" با هم آشنا شدند و ازدواج کردند. مادرم به علت داشتن سه فرزند از
شوهر قبلی خودش و یازده فرزند از شوهر بعدیش تا حد جدایی با پدرم پیش رفت.
مادرم مرا چهار ماه حامله بود که از پدرم جدا شد و به "دیار بکر" کوچ کرد.
او بالاخره چهارمین و آخرین بچه خودش رو در 26 مارچ سال 1969 به دنیا آورد و
اسمش رو عبدالله گذاشت. عبدالله اسمی است که مادرم روی من گذاشت. در پنج
سالگی با تعویض شناسنامه توسط پدرم اسمم ماهسون شد.
دیاربکر
دیاربکر
با تاریخ 9000 ساله و اولین مرکز مسکونی دنیا و منطقه گسترده تمدن
انسانیت، با تاریخ وخاک جادویی. دیاربکر سرزمین "ضیاءگوکالپ" ها و "علی
امری" ها، "سلیمان نظیف" ها و "احمد عارف" ها و سرزمین بلبل ترانه ها
"جلال". دیار بکر سرزمین خوش آوازه خوان ها سرزمین مارها ، عقرب ها، رنج
ها، سختی ها و به همان اندازه دیار بکر سرزمینی پر غرور.
در
منطقه عرب شیخ این شهر در خانه ای که مجموعاً یک اتاق داشت به دنیا آمدم.
برادرهای ناتنی ام که از شوهر قبلی مادرم بودند (اسماعیل آریک ، محمود اریک
و مصطفی آریک) از به دنیا آمدن من خیلی خوشحال شدند و مرا مثل برادر تنی
خود بزرگ کردند. من شوکت پدری را از آنها دیدم چون اصلاً پدرم را نمی
شناختم. اولین بار پدرم را در 6 سالگی از دور دیده بودم. از شش سالگی به
بعد در بعضی تعطیلات شش ماهه که به دیدار مادربزرگم می رفتم پدرم و بقیه
برادرانم را تنها در آن زمان می توانستم ببینم. دوره ابتدایی را در مدرسه
ابتدایی "سلیمان نظیف" و دوره راهنمایی را در مدرسه "علی امری" و دبیرستان
را در مدرسه جمهوریت دیار بکر خواندم.
شروع موسیقی
پسر
خاله ام آیخان باران در بین اقوام آدم دوست داشتنی ای هست و خیلی هم خوب
ساز می زند. دفعه اول در برابر آیخان لرزان لرزان اولین شعری را که یاد
گرفته بودم خواندم. آیخان تحت تاثیر صدایم قرار گرفت. از آن روز به بعد
آیخان کار مداوم را با من آغاز کرد. حضور اول من در صحنه در دبیرستان
جمهوریت به تحقق پیوست. مادرم و برادرانم دکتر یا مهندس شدن من را می
خواستند. تاثیر موسیقی روی من خیلی زیاد بود. هر روزم با موسیقی می گذشت.
در ذهنم آواز خواندن در کنسرت ها را پرورش می دادم. به سختی می توانستم
تصمیم بگیرم که مهندس خواهم شد ، دکتر و یا یک هنرمند.
در
سال 83 و 84 در فستیوال دیار بکر در مسابقات آواز خوانی برای مطرح شدن خودم
را آزمودم. در دومین دوره شرکت در مسابقات برای اول شدن مصمم بودم. در سال
84 در دیاربکر کاست آماتوری من توسط یک راننده اتوبوس (محمد تاریح) به گوش
تهیه کننده ای به نام مصطفی گونش رسید و مصطفی گونش صدای مرا خیلی پسندید و
مرا به استانبول دعوت کرد. برای موفقیت و رسیدن به هدفم 1800 کیلومتر
مسافت رو به اون شهر کهن طی کردم. سوالات زیادی در ذهنم وجود داشت. در بین
میلیون ها نفر انسان در چنین کلان شهری چه کسی می داند که زندگی چقدر سخته؟
خیالات و امیدهایی داشتم اما از یک طرف ترس و وحشت هم داشتم. زندگی تا
پایان عمر ، برای دنیا ، عشق، غم، حسرت، غربت. مجادله من در سال 84 در ماه
سپتامبر با ورودم به استانبول شروع شد.
استانبول
جایی
که همسایه همسایه را نمی شناسد ، آدم آدم را نمی شناسد. آری این شهر
استانبول است. چطور ساکنان استانبول به آنجا کوچ کردند و آمدند؟ هم ترسناکه
هم پر رمز و راز و هم باز پس گیری شهر ( از دست قوم اشغالگر شهر) به نظر
من خیلی زیباست. چگونگی آن را هیچکس به درستی نمی داند.
آلبوم اولم رو در سال 84 در ماه کاسیم ( نوامبر) به دنیای موسیقی عرضه کردم. در پی اون 7 آلبوم دیگه آمد.
پنج
سال تمام گذشته بود. در این مدت خانه ام اتاق شماره 314 هتل لاله بود. این
هتل در جاده مسیح پاشا گل سرسبد هتل ها بود. در سال 89 تصمیم گرفتم برای
تهیه آلبوم و هرچه زیبا شدن کارهایم در موسیقی و وارد شدن به عرصه
کنسرواتوری در امتحان دانشگاه شرکت کنم، دانشگاه دولتی فنی موسیقی ترک.
سالهای کنسرواتوری
مکان اجرای موسیقی، اولین کنسرواتوری موسیقی ترک در ترکیه.
در
سیاست موسیقی مدرسه موسیقی کم بود. اما چه افسوس که در اثر سستی دولت یک
مدرسه موسیقی موجود بود. در مقابل این سیستم آموزش ضعیف من اراده قوی ای
داشتم. مدرسه آموزشی هنرمندان ترکیه متاسفانه به دست فراموشی سپرده شده بود
و دیگر یک موسسه مورد علاقه نبود و ارزشی نداشت. جهانی شدن هنر مرهون ارزش
پیدا کردن هنر میان جوامع و مردم هست. امیدوارم سیاستمردانی که به هنر و
هنرمند ارزش قایل میشوند مسوول موسسه های آموزشی بشوند.
بازگشت به موسیقی
در
سال92 با "حلمی توپ اوغلو" آشنا شدم که به من پیشنهاد یک آلبوم کرد. من با
این پیشنهاد که بعد از 4 سال به من شده بود در سال 93 با آلبوم "عالم
بویسا" کار حرفه ای خودم را آغاز کردم.
ورود به صحنه
در سال 94 در کازینوی چاکیل به همراه بولنت ارسوی ( خواننده) به صحنه رفتم.
اولین سریال
در سال94 برای استار تی وی سریال عالم بویسا را در چند قسمت کار کردم.
در سال 93 بود که مصمم شدم به
ـ ساخت اثری جهت محبت، صلح، دوستی، برادری، با هم بودن، دین، زبان، مذهب، یه دید سیاسی جداگانه.
ـ با عصر تکنولوژی همراه شدن.
ـیک موزیسین تولید کننده و مدیر و سازمان دهنده بودن.
ـ سرمایه گذاری برای موسیقی.
ـ نمونه کامل یک هنرمند .
ـ دست کم هر 2.5 و یا 3 سال یک آلبوم دادن.
ـ با زنان به برنامه نیامدن.
ـ تصدیق تازه کاران(آماتورها).
ـ به با ارزش ترین انسان ها اهمیت قائل شدن.
سالی
که در استانبول بودم هر روزش جدا ، هر لحظه اش یک غم جداگانه و یک مجادله
بود من در سالهای مه آلود گذشته مقاطع رو گذراندم.
به قلم: ماهسون
ماهسون در یک نگاه نام: عبدالله (ماهسون) نام خانوادگی: بازنجیر (کیرمیزی گول) تاریخ تولد: 26 مارچ 1969 (1348 شمسی) محل تولد: شهر دیاربکیر (شرق ترکیه)
پدر:
چرکز بازنجیز مادر: فائقه آریک تعداد برادر و خواهر: 18 نفر برادر: محمود اریک برادر: مصطفی اریک قد: 1.82 سانتیمتر رنگ مو: مشکی رنگ چشم: قهوه ای غذای مورد علاقه: لوبیا سبز ـ برنج ماشین مورد علاقه: بی ام و دین: اسلام تعداد آلبوم: 11 آلبوم حرفه ای ـ 5 آلبوم آماتور
فعالیتها: خواننده ـ آهنگساز ـ نوازنده ـ سراینده اشعار ـ بازیگر فیلمها و سریالها: اندازه عالم ـ این عشق از بین نمیرود . همشهری ـ مغلوب نشدم ـ ظالم ـ تبعیدشده عشق- فرشته سفید- فرشته سفید-
پنج مناره در نیویورک